آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

آرمان مشهدی

سلام به همه دوستان از تاخیر پیش اومده معذرت میخوام آخه الان با آرمانی حدود دو سه هفته ای میشه که اومدیم مشهد خونه مامان شهناز آقا آرمان و به دلیل ترافیک کاربران کامپیوتر کمتر وقت میکنیم وبلاگ آرمان خان رو آپ کنیم  در حال حاضر هم آرمانو خواب کردیم دایی جونش هم رفته بیرون و خاله جونش هم تو نوبته   خلاصه اینجوریاست ولی در عوض کلی عکس داریم  که حتی خیلی هاش هم وقت نکردیم بریزیم رو کامپیوتر ... - این هفته هایی که گذشت خیلی به آرمان خوش میگذره از لحظه ورودش کلی هدیه گیرش اومده ... تو این عکس آرمان کلی خوشحاله از کادو هایی که گیرش اومده توضیحاتش این که لباس سبز از طرف خاله خاطره شلوارش از طرف خاله صدیقه عروسک زرافه &nbs...
31 شهريور 1391

یه عالمه خبر داریم

تو این چند وقتی که نی نی وبلاگ در حال آپ شدن بود ما کلب واسمون اتفاق ها افتاد که خلاصه اش رو واستون میگم - اولیش این بود که آرمان گلمون بعد از کلی زحمت شصت پای مبارکشون رو به سمت دهنشون میبرن و همراه با انگشت مبارک  دستشون نوش جون میکنن البته از اولین بار خیلی زمان میگذره و پسر گلم تا الان کلی پیشرفت کرده ولی خوب من اولین بارشو شکار کردم و این عکس واسه همون موقع است.   - خبر بعدی این که پسرم رفته خونه عمه لیلا البته عمه اش رو ندیده ولی یه عالمه با پسر عمو جونش بازی کرده آخه آرمان گلی عاشق پسر عموشه ولی خوب بازم متاسفانه فعلا از آرمان و پسر عموش عکس نداریم ولی به محض این که عکساش حاضر شد واستون میزارم . -خبر بعدی این که...
20 شهريور 1391

آرمان مصدوم

دیروز  بعد از یه چرت درست و حسابی عصرونه واسه خودمون در حال آواز خوندن و دست و پا زدن بودیم که یه دفعه یه زنور بی ادب اومد و پامونو گاز گرفت آخه نه که من خوشمزم و مثل گل میمونم واسه همین زنبوره منو اشتباهی گرفته بود ... خلاصه مامان و بابا منو بردن پیش آقای دکتر منو آقای دکتر دیگه حسابی با هم رفیق شدیم تا منو میبینه میگه به به دوباره اینجا چه کار میکنی؟؟؟ بگذریم ولی این دفعه آقای دکتر بی انصافی کرد و واسم یه آمپول نوشت منم که تازه رو دوش بابا عباسم داشتم به خواب قیلوله میرفتم یه آقای بد اخلاق اومد و یه سوزن گنده تو پام زد چشمتون روز بد نبینه نه که تو چرت بودم خیلی شوکه شدم زودی اومدیم خونه حالا هی من گریه میکردم و جیغ میکشیدم هی ماما...
10 شهريور 1391

واکسن چهار ماهگی

امروز رفته بودم ددر دوودوور . بابایی و مامان زری کله سحر منو از خواب بیدار کردن  ساعت حدود 7.30 بود که منو بردن خونه بهداشت. بابا عباس منو گذاشت روی تخت منم که تازه از خواب بیدار شده بودم داشتم کشو قوس میومدمو خودمو دراز و کوتاه میکردم تا خستگیم در بره. بعدش هم که دیدم باباعباس جلوم وایستاده یه لبخند خوشگل تحویلش دادم که بغلم کنه و یه چرخی بزنیم شاید که رو شونه بابایی ادامه خوابم رو برم که دیدم ای دل غافل اینا واسه ما نقشه ها کشیده بودن . یه آقای بد اخلاق سیبیلووووووو  اول یه قطره خیلی بد مزه ریخت تو حلق من بنده خدا منم که راه فرار نداشتم کلی قیافم مچاله شد و از آخر مجبور شدم قورتش بدم هنوز قطره بد مزه از گلوم پایین نرفته بود که ...
4 شهريور 1391

4 ماهگی آرمان بلا

امروز آقا آرمان بلا ٤ ماهه شده دست و هوراااااااااااااااااااااااااااا آفرین به پسر نازم. تا این لحظه آقا آرمان بلا کلی پیشرفت داشته. غلت میزنه ، آواز میخونه دیگه تو پی پی کردنش دقت میکنه( یعنی دیگه طولش نمیده دیر به دیر پی پی کنه ) . دستاشو میشناسه وقتی از جلوش رد میشم با دقت نگاه میکنه کجا میریم اگه ازش دور بشیم اعتراض میکنه یعنی بیاین منم با خودتون ببرین ... با عروسکش کلی حال میکنه و همه چیزا رو میخواد ببره سمت دهنش و یه لقمه چپش کنه وقتی میره حموم ساکت همه جا رو نگاه میکنه . بیرون از خونه هم گریه نمیکنه وقتی تو کالسکه اش نشسته هم با دقت همه جا رو بررسی میکنه . شبها هم تا وقتی همه بیدارن ایشون هم بیداره و اصلا هم دوست نداره ز...
3 شهريور 1391

خستگی خرید

دیروز با آقا آرمان گلمون رفته بودیم خرید  پسمل گلم خیلی خسته شد آخه داشت میخوابید که رفتیم بیرون و بیرون هم نتونست بخوابه آخه الان دیگه محیط بیرون واسش جذاب شده و با دقت همه جا رو نگاه میکنه و مثل قبل دیگه وقتی میشینه تو ماشین سریع خوابش نمیبره . آقا آرمان خیلی پیشرفت کرده جدیدا خیلی سخت رفته تو کار آواز قبلا هم آواز میخوند ولی نه با این جدیت الان دیگه با جدیت آواز میخونه البته بگم ها بیشتر وقتایی که کار پیف داره آواز خونیش میگیره از کارای دیگه ای که چند وقته با جدیت دنبال میشه اینه که وقتی عروسکش رو میگیریم جلوش با تلاش هر چه تمام تر میخواد بگیردش و ببرش به سمت دهنش و همیشه وقتی نمیتونه ببرش سمت دهنش حرصش میگیره و سریع دستشو میکن...
3 شهريور 1391
1